داستان کودکی من

چه قیافۀ غریبانه و ناراحتی داشت! در طول یک هفته به کلی پیر و لاغر شده بود، ولی وقتی ما را دید چهره‌اش روشن شد. من و سیدنی زدیم زیر گریه و این خود، مادرم را به گریه انداخت، چنان که قطره‌های درشت اشک بر گونه‌هایش جاری شد. آخر بر خود مسلط شد و ما روی یک نیمکت چوبی نشستیم، دست‌هایمان را روی زانوهایمان گذاشتیم و او با مهر و محبت بسیار روی دست ما می‌زد و به سر ماشین کردۀ ما می‌خندید و با حرکتی حاکی از دلداری، نوازشمان می‌کرد و به ما قول می‌داد که به‌زودی باز با هم خواهیم زیست. از زیر پیشبندش یک پاکت نان شیرینی نارگیلی درآورد و به ما داد. او این شیرینی را از مغازۀ نوانخانه و با پول اجرت بافت یک جفت سرآستین تور خریده بود که با میل کاموا برای یکی از پرستاران نوانخانه بافته بود. وقتی رفت و ما را تنها گذاشت. سیدنی با غم و اندوه بسیار دم‌به‌دم تکرار می‌کرد که وای، مادرمان چقدر پیر شده است!
«متن بالا بخشی از کتاب داستان کودکی من است»

۱

داستان کودکی من
نویسنده: چارلی چارلز چاپلین
مترجم: محمد قاضی
نشر: ثالث
تعداد صفحات: ۲۳۶
موضوع: زندگینامه و خاطرات

۲

سِر چارلز اسپنسر (چارلی چاپلین) بازیگر و کمدین آمریکایی از محبوب ترین بازیگران قرن بیستم است. چارلی چاپلین با هنرنمایی افسانه ایی و زیبایش احساسات غم و شادی را به خوبی در مردم جهان برانگیخته است و همین موضوع باعث تمایز ویژۀ او شده. این داستان به قلم خودِ او (اتوبیوگرافی) نوشته شده است.
(اتوبیوگرافی شرح حالی است که خود نویسنده بنویسد)
در این کتاب او از زندگی قبل از شهرتِ خود و فراز و نشیب های فراوانش می نویسد دارد.
او کار هنری خود را با بازی در تئاتر شروع کرد و هم اکنون به عنوان یکی از محبوب ترین و بزرگترین کمدین های تاریخ سینمای جهان از او یاد می شود. چارلی چاپلین در این کتاب از ماجراهای کودکی اش، نخستین تجربه هنری اش، فقر نداری و آوارگی اش، سخت های زندگی در نوانخانه و دوری از مادر، مرگ پدرش و شغلی های گوناگونی که برای گذران زندگی داشته، می نویسد.
چارلی چاپلین از زندگی قبل از شهرتش و سختی ها و ملامت های آن دوران می گوید.

۳

دومین زندگینامه ایی است که میخوانم (اولین زندگینامه شدن میشل اوباما بود که آن را دو سال پیش خوندم). بعد از خواندن این کتاب مصمم شدم که زندگینامه خوانی را هم به سبد مطالعاتی ام اضافه کنم. دانستنِ این که افراد محبوب و بزرگ چه سختی هایی دیده، چشیده و تحت چه شرایطی به موفقیت رسیده اند بی اندازه الهام بخش است.
اکثر ما گمان می کنیم که افراد موفق و محبوب همیشه همینطور بوده اند. ما زندگی آنها را بعد از محبوبیت و به شهرت رسیدن می بینیم. ولی از زندگی آنها قبل از موفقیت اطلاعی نداریم. از سختی ها و ملالت هایی که کشیده اند چیزی نمی دانیم. ناکامی ها، شکست ها و روزهای سخت زندگیشان را ندیده ایم. چارلی چاپلین در این کتاب از روزهای قبل از محبوبیتش گفته؛ از دوران سخت کودکی اش؛ از بی پولی، نداری و بیماری مادرش. تمام اینها میتواند برای ما آموزنده و درس عبرتی باشد. این که می شود تلاش کرد و ناامید نبود. این که زندگی همیشه یک جور نمی ماند. بالا و پایین دارد و آینده لزوماً شبیه گذشته نخواهد بود. می شود با تلاش و پشتکار به رویای خود رسید و گذشته خود را تغییر داد.

۴

برش هایی از کتاب

• عاقبت در سیرک «کیسی» در یک صحنه مسخره، در نمایشی به نام دیک تورپین راهزن، و در نمایشی با دکتر والفرد بادی نقشی پیدا کردم. با دکتر بادی توفیق بیش‌تری یافتم، چون نمایش او چیزی بالاتر از حد یک کمدی مبتذل بود. در این‌جا نقش من تقلید از یک پروفسور، یک دانشمند، بود و من خوب توانستم خودم را به صورت او دربیاورم. من بازیگر درجه اول گروه بودم و سه لیره در هفته دستمزد می‌گرفتم. یک دسته پسربچه هم بودند که نقش آدم بزرگ‌ها را در صحنه‌ای که کوچه باریکی بود بازی می‌کردند. به‌نظر من این نمایشی از نوع پست بود، لیکن همین به من فرصت می‌داد که ورزیدگی خود را در بازیگری تکمیل کنم. وقتی سیرک کیسی در لندن نمایش می‌داد شش تن از ما بچه‌ها در خیابان کنینگتن در خانه پیرزنی به اسم خانم فیلدز، که بیوه شصت و پنج‌ساله‌ای بود و سه دختر داشت پانسیون شدیم. اسم دخترها عبارت بود از: فردریکا، تلما، و فوب. فردریکا زن یک مبلساز روسی شده بود که مردی بسیار خوب مهربان ولی بی‌اندازه زشت و بدقیافه بود و صورتش به چهره تاتارها می‌مانست و موهایش خرمایی و سبیلش سفید و چشمش کمی چپ بود.
• من و سیدنی خیلی زود خودمان را با زندگی نوانخانه عادت دادیم، ولی غم و غصه هم زیاد خوردیم. من وقایع جزئی را خوب به خاطر نمی‌آورم، ولی به یاد دارم که ناهار را با بچه‌های دیگر روی یک میز دراز می‌خوردیم و برنامه‌ای بود سرشار از ذوق و صمیمیت که همه انتظارش را می‌کشیدیم. ریاست میز با یکی از اعضای نوانخانه بود که خودش هم در آنجا به سر می‌برد. پیرمردی بود در حدود هفتادوپنج سال که بسیار موقر به نظر می‌رسید و ریش کوچک و سفید و چشم‌هایی محزون داشت. او مرا پهلوی دست خودش نشاند و مقرر داشت همیشه همان‌جا بنشینم، چون از همه خردسال‌تر بودم و تا آن وقت که موهای سرم را ماشین نکرده بودند مجعدترین و زیباترین موها را داشتم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

وقتی نیچه گریست

۱ نویسنده: اروین یالوم مترجم: سپیده حبیب نشر: قطره تعداد صفحات: ۵۱۲ موضوع: رمان روانشناختی ۲ از مشهورترین کتاب های اروین یالوم است. اولین بار

ادامه مطلب »

تهران در بعد از ظهر

دست خودم نیست، من موهای منیژ را بیشتر از هر چیزی توی این دنیا دوست دارم … . یعنی اول موهای منیژ را دوست دارم،

ادامه مطلب »

شوهر آهو خانم

شوهر آهو خانم را وقتی خواندم که کنکور ارشدم را داده و منتظر نتایج بودم. همزمان با خواندن این کتاب فیلم شهرزاد فصل اول را

ادامه مطلب »

کافه پیانو

کتابی از فرهاد جعفری که انتشارت چشمه آن را منتشر کرده. اولین نوشتۀ فرهاد جعفری اولین بار در سال ۸۶ منتشر شد و تا تابستان

ادامه مطلب »

این کتاب را ممنوع کنید

این کتاب را ممنوع کنید نویسنده: آلن گرتز مترجم: سارا عاشوری نشر: پرتقال تعداد صفحات: داستانی نوجوانانه دربارۀ کتاب و اهمیت آن در تعلیم و

ادامه مطلب »

بچه های امروز معرکه اند

بچه های امروز معرکه اند نویسنده: عزیز نسین مترجم: داود وفایی نشر: مرکز تعداد صفحات: ۲۰۰ نامه نگاری های دو دوست و همکلاسی به نام

ادامه مطلب »