کتابی از فرهاد جعفری که انتشارت چشمه آن را منتشر کرده.
اولین نوشتۀ فرهاد جعفری
اولین بار در سال ۸۶ منتشر شد و تا تابستان ۸۸ به چاپ ۲۵ رسید.
شخصیت اصلی داستان خود نویسنده است. به صورت اول شخص روایت می شود.
بیشتر شخصیت ها و اتفاقات منشأ واقعی دارند.
داستان برشی از زندگی نویسنده و دخترش گل گیسو است.
هر فصل کتاب اتفاقاتی را در برمیگیرد که در یک فاصله زمانی کوتاه (برای مثال یک روزه) اتفاق افتاده اند.
جالب و متفاوت- حس و حال خوب- نگاه جذاب و متفاوت راوی داستان به اتفاقات و آدم ها- بازگو کردن حقایق قابل تأمل
برش هایی از کتاب
• همین که پایم را میگذارم توی خانه ی کسی؛ قبل از. هر کجای دیگر، می روم سراغ کتابخانه ی طرف. چون که جلوی کتابخانه ی کسی، بهتر از هر کجای دیگر می شود روحیات صاحبخانه را شناخت. و از آن گذشته؛ پای یک کتابخانه و در حالی که کتابی را گرفته ای دستت و دست دیگرت را هم گذاشته ای توی جیبت، یک پز قشنگ و و موقعیت معرکه ایست برای باز کردن سر بحث و گفت و با یک زن.
• ازم پرسید: بابایی ما پولداریم؟
گفتم: نه ما طبقه متوسط رو به پایینیم.
پرسید: یعنی چی؟
گفتم: یعنی نه آنقدر داریم که ندونیم باهاش چی کار کنیم نه اون قدر ندار و بدبخت بیچاره ایم که ندونیم چه خاکی بریزیم سرمون.
آن وقت بهش گفتم: متوسط بودن حال به هم زنه گل گیسو. تا می تونی ازش فرار کن. پشت سرت جاش بذار … نذار بهت برسه.