یک فرد باید تبدیل به چیزی شود که در توان اوست. ما به این نیاز، خودشکوفایی میگوییم. «آبراهام مزلو»
• از تأثیرگذارترین و شناخته شدهترین روانشناسان قرن بیستم
• مزلو را با هرم سلسله مراتب نیازهای ای انسانی (هرم مزلو) می شناسیم.
• روانشناس انسان گرای آمریکایی
• پدر و پیشگام روانشناسی انسان گرایانه
• مزلو در سال ۱۹۵۴ کتاب «انگیزه و شخصیت» را درباره نظریه سلسله مراتب نیازها منتشر کرد.
• مزلو دربارۀ مادر خود گفته که او زنی زیبا اما بداخلاق بود.
• مزلو مانند آدلر پدرش را بیشتر از مادرش دوست داشت.
• در دوران کودکی تقریباً هیچ ارتباطی با پدرش نداشت ولی در دوران نوجوانی با او دوست شد.
• مزلو نیز مانند کارن هورنای احساس زشتی می کرد.
• پدر مزلو همیشه از بقیه اعضای خانواده می پرسید: «تا به حال بچه به این زشتی دیده اید؟» (منظورش مزلو بوده).
• مزلو در کودکی به شدت دچار عقده حقارت بوده.
• مزلو کودکی خود را با عنوان «دوره ایی با نهایت بدبختی» توصیف می کند.
• مزلو در مصاحبه ایی اظهار کرده با دوران کودکی که داشته عجیب است که روان پریش نشده.
• مادر مزلو نسبت به او بی اعتنا بود، محبت نداشت و به طور آشکار بین او و خواهر و برادرهایش فرق میگذاشت.
• مزلو حتی در مراسم خاکسپاری مادرش شرکت نکرد.
• در نوجوانی به دلیل هیکل نحیف و بینی بزرگ خود احساس حقارت میکرد. تلاش کرد با ورزش آن را جبران کند که موفق نشد و به کتابها روی آورد.
• مزلو نمونه بارز مفهوم عقده حقارت آدلر بود
• مزلو مانند آدلر و فروم یک فعال اجتماعی نشد.
• در جوانی به دختر عمه اش، برتا گودمن، علاقه مند شد و در ۲۰ سالگی در آخرین روز سال ۱۹۲۸ با او ازدواج کرد.
• با خواندن مقاله ایی از واتسون، انقلابی ناگهانی در مزلو به وجود می آید و او احساس می کند که چیزی به نام «علم روانشناسی» امکان پذیر است.
• مزلو توانست خشم ناشی از بدرفتاری در دوران کودکی و ناراحتی ناشی از یهودی ستیزی را با گذشت زمان از بین ببرد ولی آثار آن تا آخر عمر با او باقی ماند.
• او سال ها به عنوان روانشناس رفتار نگر فعالیت کرد.
• در سال ۱۹۴۰ با روانشناسی گشتالت آشنا شد و از مکتب رفتارنگری فاصله گرفت.
• با به دنیا آمدن فرزندش و مطالعه روی او، به طور کامل از رفتارنگری فاصله گرفت.
• مزلو معتقد بود کسی که فرزند داشته باشد، نمی تواند رفتارنگر باشد.
• کار مستقیم با کودک و انسان ها، مزلو را به این باور رساند که انسان یک موجود مکانیکی نیست.
• در سال ۱۹۷۰ در اثر حمله قلبی در آمریکا از دنیا رفت. (در سن ۶۲ سالگی)
• مزلو در اوج شکوفایی و رشد حرفه ایی خود، از دنیا رفت. به همین دلیل میتوان گفت مسیر رشدی او ناتمام ماند.
• سلسله مراتب نیازهای مزلو به صورت یک هرم نشان داده می شود. نیازها در هرم مزلو: ۱- نیازهای فیزیولوژیکی ۲- نیازهای امنیتی ۳- نیازهای اجتماعی یا نیازهای تعلقپذیری و عشق ۴- نیاز به احترام ۵- نیاز به خودشکوفایی
• دیدگاه مزلو مبتنی بر این باور بود که هر انسان میتواند سهم موثر و بسزایی در بهتر کردن دنیا داشته باشد.
• مزلو معتقد بود که انسان ها زمانی میتوانند سهمی در بهتر کردن دنیا داشته باشند که به آنها کمک کنیم تا بر اساس توانایی های خود گام بردارند. به این باور برسند که قادر به انجام کارهای خوب و ارزشمند هستند.
• او الگویی سراسر عشق، اعتبار و تقدیر را از انسان به جامعۀ جهانی ارائه می دهد.
• مزلو نظریه روانکاوی فروید و رفتارگرایی را رد نمی کرد و هر دو را منعکس کننده بخش هایی از شخصیت انسان می داند.
• ولی او تأکید میکند که مطالعهی انسانهای بیمار (کار فروید) و نیز معادل فرض کردن انسان و ماشین (کار اسکینر و رفتارگرایان) بخش مهمی از وجود انسان را نادیده میگیرد.
• نظریه مزلو در فضای فکری آن دوران حرفی نو و چالش برانگیز بوده. روانشناسان و روانکاوان آن زمان، متخصص درمان بیماریها بودند و اینکه هنوز استعدادها و ظرفیتهای فردی شکوفا نشده یک بیماری محسوب نمیشد.
• پس مزلو یک پیشروی واقعی و به تمام معنا در فضای فکری روانشناسی دوران خود بوده.
نظریه شخصیت مزلو
• رویکرد مزلو به انگیزش کلنگر بود، یعنی تمامِ شخص برانگیخته می شود نه اندامی خاص.
• انگیزش معمولاً پیچیده است، رفتار فرد میتواند از چند انگیزه مجزا ناشی شود و ممکن است ناهشیار باشد.
• افراد به صورت مداوم توسط نیازها برانگیخته میشوند یعنی هنگامی که یک نیاز پاسخ داده میشود، نیاز دیگری جای آن را میگیرد.
• افراد در فرهنگهای مختلف با نیازهای اساسیِ همسانی برانگیخته میشوند.
• برداشت او از ماهیت انسان خوشبینانه بود
• البته مزلو شرارت را نفی نکرد و آن را نتیجه محیط نامناسب دانست.
• به اعتقاد مزلو، شخصیت آدمی محدود به تجربیات ابتدای کودکی نیست؛ بلکه آن را حاصل تعامل وراثت و محیط تلقی کرد.
• مزلو معتقد بود که در صورت مهیا بودن شرایط مطلوب میتوان به بالاترین سطح تواناییها و استعدادها دست یافت.
نظریه درمانی مزلو
• به باور مزلو درمانجو هنگامی به سمت درمان می رود که نیازهای فیزیولوژیکی و نیازهای ایمنی او برطرف شده باشد. پس برای رسیدن به نیازهای طبقه بالاتر به دنبال درمان می رود
• رابطه بین فردی سالم میان درمانگر و درمانجو، اساس درمان مزلو است.
• مزلو معتقد است که مراجع میتواند الگوی رابطه سالم با درمانگر را به روابط خود در خارج از اتاق درمان تعمیم دهد. نیاز به محبت و تعلق پذیری مراجع که ارضا شد، در صورت آماده بودن شرایط به سمت خودشکوفایی حرکت می کند.
• از نگاه مزلو غایت درمان در این است که مراجع ارزشهای هستی را درک کند و ارزشمند بداند.
• درک ارزش های هستی، مستلزم رها بودن از قید و بندهای دیگران است تا فرد به طور طبیعی به سمت رشد و خودشکوفایی حرکت کند.
تفاوت دیدگاه مزلو و فروید
• یکی از تفاوت های جذاب بین مزلو و فروید در احساس آنها نسبت به مادرشان است. بر خلاف فروید، رابطه مزلو با مادرش اصلاً خوب نبود.
تفاوت دیدگاه مزلو و راجرز
• دیدگاه این دو به هم نزدیک است؛ با این تفاوت که مزلو خودشکوفایی را غایتِ نیازهای آدمی میداند و بیان میکند ممکن است معدودی از انسانها آن را تحقق بخشند. اما راجرز بر این باور است که تنها نیروی برانگیزاننده بشر، گرایش وی به پرورش دادن تواناییها، استعدادها و تبدیل شدن به انسان کامل است.
انتقادات به مزلو
• افراد مورد مطالعه مزلو بسیار اندک هستند؛ بنابراین نمیتوان آن را به کل جامعه تعمیم داد.
• روش تحقیق او در ارزیابی خودشکوفایی مبهم است.