تربیت کردن با بی ادبی

در سالن انتظار مطب دکتری نشسته بودم. چندان شلوغ نبود و من هر لحظه منتظر بودم که نوبتم برسد. معمولاً در چنین مواقعی یک کتاب همراه خودم دارم که مثلاً وقتم هدر نرود. همیشه هم فقط ده دقیقه اول را کتاب می خوانم و بقیه زمان انتظار، کتاب را می بندم و می نشینم به تماشای آدم هایی که در مطب هستند. تماشای آدم ها را دوست دارم. آن روز یادم است که کتاب غرور و تعصب جین آستن را با خود برده بودم. دو سه دقیقه ایی بیشتر نخواندم. کتاب را گذاشتم توی کیفم و شروع کردم به تماشای آدم های اطرافم. توجهم به مادری جوان و دختر ناز ۴ ساله اش جلب شد. به حدی این دختر بانمک بود که خدا می داند. داشت ریز ریز می خندید و برای منشی خانمی که به گمانم عاشق بچه ها بود، دلبری می کرد. منشی هم به حدی ذوق زده شده بود که با تک تک عناصر وجودش می خندید. از داخل کیفش شکلاتی در آورد و به دختر بچه تعارف کرد. میخواست با این ترفند او را به سمت خود بکشاند و لپش را ببوسد که همین کار را هم کرد. دختر بچه شکلات را گرفت و به سمت مادرش رفت. مادرش با اخم و عصبانیت گفت: «چرا تشکر نکردی. باز بی ادب شدی. صد بار بهت گفتم وقتی کسی چیزی بهت میده و کاری برات انجام میده تشکر کن. بدو برو تشکر کن و … » و کلی غرولند دیگر هم چاشنی این شیوه تربیتی اش کرد. در حضور همه تلاش میکرد که بچه را با عصبانیت به تشکر وادارد. البته که دختربچه لجبازی کرد و تشکر نکرد. با تعجب نظاره گر این صحنه بودم و با خودم گفتم: «خودت بی ادبی، میخواهی بچۀ با ادب تربیت کنی. با بی ادبی که نمی شود بچه را ادب کرد. بچه فقط تشکر نکرد ولی تو جلو همه با بچه دعوا کردی. اخم کردی، صدایت را بالا بردی و … ». در حال تعبیر و تفسیر ماجرا برای خودم بودم و داشتم در خیالم شیوه فرزندپروری صحیح را به خانم جوان یاد می دادم که منشی گفت: «راهپیما نوبتت شد برو داخل».
از جا بلند شدم. کیفم را برداشتم. با لبخند از کنار دختربچه زیبا رد شدم و به داخل اتاق ویزیت رفتم.

نکته این یادداشت: با بی ادبی نمی شود به بچه ها ادب یاد داد. اجبار به این که کودک سلام کند، از کلمات مودبانه ایی چون «متشکرم»، «لطفا» و «میشه لطف کنید» استفاده کند، راه به جایی نخواهد برد. برای داشتن فرزندی مودب و با تربیت والدین خود باید رفتاری مودبانه داشته باشند. فرزند رفتار پدر و مادر را می بیند، الگوبرداری می کند و یاد می گیرد که مودب باشد. البته که مودب هم می شود. به همین راحتی… بدون اخم، عصبانیت، زور، فشار، تهدید، غم، غصه و ناراحتی.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

کافه پیانو

کتابی از فرهاد جعفری که انتشارت چشمه آن را منتشر کرده. اولین نوشتۀ فرهاد جعفری اولین بار در سال ۸۶ منتشر شد و تا تابستان

ادامه مطلب »

این کتاب را ممنوع کنید

این کتاب را ممنوع کنید نویسنده: آلن گرتز مترجم: سارا عاشوری نشر: پرتقال تعداد صفحات: داستانی نوجوانانه دربارۀ کتاب و اهمیت آن در تعلیم و

ادامه مطلب »

بچه های امروز معرکه اند

بچه های امروز معرکه اند نویسنده: عزیز نسین مترجم: داود وفایی نشر: مرکز تعداد صفحات: ۲۰۰ نامه نگاری های دو دوست و همکلاسی به نام

ادامه مطلب »

بیگانه

بیگانه نویسنده: آلبر کامو مترجم: لیلی گلستان نشر: مرکز تعداد صفحات: ۱۷۶ اولین رمان کلاسیک بعد از جنگ و اولین اثر کامو یکی از مهمترین

ادامه مطلب »

طرحواره وابستگی

• به تنهایی نمی توانم گلیم خودم را از آب بیرون بکشم. • زندگی برای افرادی که این طرحواره را دارند، بسیار طاقت فرسا استو

ادامه مطلب »