نام آبراهام مزلو و مفهوم «خودشکوفایی» با هم گره خورده است. مزلو این اصطلاح را وضع نکرد. اولین و تنها کسی نبود که از مفهوم «خودشکوفایی» استفاده کرد، ولی توانست بیش از هر روانشناس دیگری به این مفهوم پرداخته و به آن رسمیت ببخشد. مزلو در نظریۀ خود به مفهومی به نام «سلسله مراتب نیازها» می پردازد. او بیان می کند که برآورده شدن نیازها باید طبق ترتیب خاصی انجام بگیرد. در این سلسله مراتب، نیازهای سطح پایین که برای بقا مهم و اساسی هستند بر نیازهای سطح بالا چیرگی دارند، یعنی باید قبل از اینکه نیازهای سطح بالا برانگیخته شوند، نیازهای سطح پایین ارضا و یا حداقل تا حدی ارضا شده باشند.
سلسله نیازهای مزلو از پایین به بالا عبارتند از:
۱- نیازهای فیزیولوژیکی (آب، غذا و جنس مخالف)
۲- نیاز به ایمنی (امنیت، نظم و ثبات)
۳- نیاز به محبت و تعلق پذیری (عشق)
۴- نیاز به احترام (از جانب خود و دیگران)
۵- نیاز به خودشکوفایی
نیاز به خودشکوفایی بالاترین نیاز در سلسله مراتب نیازهای مزلو و مرحلۀ نهایی رشد است. خودشکوفایی یعنی تحقق و برآورده کردن همۀ قابلیت ها و توانایی های بالقوۀ خود. اگر همۀ چهار دستۀ نیازهای قبل از خودشکوفایی ارضا شوند، ولی فرد نتواند به خودشکوفایی برسد، همچنان ناراضی باقی خواهد ماند. یعنی فرد زمانی به احساس رضایت می رسد که تمام نیازهایش برآورده شده و علاوه بر آن بتواند قابلیت ها و توانایی های بالقوۀ خود را نیز به کار بگیرد. مزلو در این باره می گوید: «یک موسیقیدان، باید موسیقی بسازد، یک نقاش باید نقاشی کند، یک شاعر باید شعر بگوید، تا بتواند با خود در صلح به سر برد».
مزلو بر این باور است که همه ی افراد نمی توانند به خودشکوفایی برسند. افرادی که ارزش هایی چون حقیقت، زیبایی و عدالت برایشان اهمیت زیادی دارد، بعد از ارضا نیاز به احترام شکوفا می شوند. اما کسانی که برای این ارزش ها اهمیت قایل نیستند حتی پس از ارضای تمامی نیازهای سطح پایین تر باز هم به خودشکوفایی نخواهند رسید.