«گفتم چند دقیقه این جا بنشین و به من تکیه بده. گفت کارم از تکیه گذشته، دلم می خواهد توی بغلت بمیرم»
1
نام کتاب: سال بلوا
نویسنده: عباس معروفی
نشر: ققنوس
تعداد صفحات: 344
عاشقانه ایی غم انگیز
داستان عشق دختری به نام نوشافرین به حسینای کوزه گر
در زمان جنگ جهانی دوم و حکومت رضا شاه روایت می شود
علاوه بر عشق به مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و به ویژه مشکلات زنان آن زمان می پردازد
به صورت اول شخص و در ذهن نوشافرین اتفاق می افتد
عباس معروفی از عشق ممنوعه، مظلومیت زن ایرانی، قدرت طلبی، زن ستیزی و زنان علیه زنان در این داستان مینویسد.
2
برش هایی از کتاب
• صورتم را به شانه اش گذاشتم و گفتم: «دوست دارم ماه من و تو همیشه پشت ابر بماند و هیچ کس از عشق ما باخبر نشود. آدم ها حسودند، زمان بخیل است و دنیا عاشق کش»
• انگار با خودش می جنگید و از خودش شکست می خورد
• دست هام را از دو طرف به بازوهام گذاشتم و خودم را سخت بغل کردم
• دلم میخواست گریه کنم، نه برای کسی، نه برای چیزی، فقط برای تنهایی خودم
• مگر نمی شود آدم سال های بعد را به یاد بیاورد و برای خودش گریه کند؟
• بچه که بودم خیال می کردم همه چیز مال من است، دنیا را آفریده اند که من سرم گرم باشد، آسمان، زمین، پدر، مادر، درخت ها، اسب ها، کالسکه ها و حتی آن گنجشک ها برای سرگرمی من به وجود آمده اند. بعدها یکی یکی همه چیز را ازم گرفتند.
• – سرزمین ما کجاست؟ – هر جا که آدم خوش است
• گفت: «مرا یادت هست؟» دویدم و در راه فکر کردم که من چه یادی دارم، چرا یادم به وسعت همه تاریخ است؟ و چرا آدم ها در یاد من زندگی می کنند و من در یاد هیچکس نیستم؟