این کتاب را ممنوع کنید
نویسنده: آلن گرتز
مترجم: سارا عاشوری
نشر: پرتقال
تعداد صفحات:
داستانی نوجوانانه دربارۀ کتاب و اهمیت آن در تعلیم و تربیت
شخصیت اصلی کتاب، دختری نوجوان، اهل مطالعه، آرام و بی حاشیه است. او متوجه سانسورِ عجیب برخی کتاب های کتابخانه مدرسه اش می شود.
مطالعه این کتاب برای نوجوانان، دوستداران داستان و علاقه مندان به کتاب و کتابخوانی سرشار از لذت و آموزنده خواهد بود.
برش هایی از کتاب
• پنجشنبه خیلی زود رسید؛ به خودم که آمدم توی وانت بابا بودم و او داشت من را به جلسهی انجمن میبرد. باید توی جلسهی انجمن مدرسه توضیح میدادم که چرا از فرار به موزهی نیویورک خوشم میآید. هر کیلومتری که جلو میرفتیم، از اینکه دهانم را زیادی باز کرده بودم، پشیمانتر میشدم.
• جلسهی انجمن مدرسه توی اتاقی در طبقهی سوم ساختمانی بزرگ و خاکستری، در مرکز شهر تشکیل میشد. میزی منحنی جلوی اتاق بود که بعضی از اعضای انجمن از قبل آنجا نشسته بودند و روبهرویشان دو ردیف صندلی خشک بود که با راهروی باریکی از میز جدا شده بود.جلوی راهرو سکویی قرار داشت که یک میکروفون رویش بود. میکروفونی که قرار بود من بلند شوم و با آن صحبت کنم.
• تکهکاغذ تاشدهای که سخنرانیام دربارهی فرار به موزهی نیویورک را رویش نوشته بودم، توی جیبم مچاله شده بود. در تمامِ عمرم فقط یک چیز را دزدیده بودم، یک آبنباتچوبی از سوپرمارکت، وقتی چهار سالم بود. وقتی توی صف پرداخت بودیم، قاپیدمش و چپاندمش توی جیبم؛ اما آنقدر بزرگ شده بودم که بدانم کارم اشتباه است و توی تمام مسیر خروج و توی پارکینگ حس میکردم آن آبنبات رادیواکتیو است. حس میکردم همه میتوانند آن را ببینند. انگار همه فهمیدهاند که من دختر بدی هستم. آنقدر احساس سوختن میکردم که یکدفعه زدم زیر گریه و قبل از اینکه سوار ماشین شویم به همهچیز اعتراف کردم. حالا تکهکاغذی که توی جیبم بود همان حس را به من میداد. از اینکه توی مسیر رسیدن به ساختمان شروع به آژیر کشیدن نکرد، تعجب کردم. چهطور قرار بود که بلند شوم و متنم را جلوی بقیه بخوانم؟
• ولی… اون کتاب نامناسب نیست! خیلی هم مناسبه! عالیه! اون کتاب محبوب منه!میدونم عزیزم. باهات موافقم. هیچکس جز پدر و مادرت حق نداره بهت بگه چه کتابهایی رو باید بخونی یا نخونی. من بهت قول اطاعت کنم وگرنه شغلم رو از دست میدم.
• تنها کاری که میتوانستم بکنم سر تکان دادن بود. میخواستم گریه کنم؛ ولی خیلی احمقانه بود. حس میکردم کسی وارد اتاقخوابم شده و بدون اجازه چیزی از آنجا برداشته و رفته؛ اما این خیلی بیشتر احمقانه بود، چون کتاب برای کتابخانه بود. کتابهای کتابخانه هم برای همه است.