کلاس سوم دبیرستان بودم که کتاب آیین سخنرانی دیل کارنگی را خواندم.
کتاب را به سختی پیدا کرده و خریده بودم. چون شهرستانی که در آن زندگی میکردیم کوچک بود و کتاب فروشی نداشت. چند نوشت افزاری داشت که هر از گاهی چند تایی کتاب هم برای فروش داشتند.
یک روز سر کلاس روانشناسی عمومی باید کنفرانسی ارائه می دادم.
از اصول گفته شده در کتاب استفاده کردم.
کنفرانس خوبی از آب درآمد و مورد استقبال زیادی واقع شد. همکلاسی هایم به گرمی تشویق و تحسینم کردند. استاد عزیزم آقای حسینی (خدا حافظشان باشد) از ارائه من خیلی خوششان آمد (هیچ وقت یادم نمیرود که چشم هایشان از خوشحالی برق میزد) و همان لحظه به من گفتند: راهپیما تو باید یا روانشناس بشی یا معلم. به نظر من برای این کارا خیلی خوبی.
خلاصه این که عاشق کنفرانس و سخنرانی و صحبت در جمع بودم.
هیچ وقت هیچ مشکلی با صحبت کردن در جمع و ارائه کنفرانس و سخنرانی نداشتم. تا این که سه چهار سال قبل به کلاس فن بیان در موسسه ایی رفتم و آنجا تنها جایی بود که من میترسیدم خوب صحبت کنم. چرایش بماند برای بعد.
بگذریم
این روزها حس میکنم، باید کتاب را یکبار دیگر بخوانم.
اگر شروع به خواندن کردم حتما از نکات مفید و باحال آن اینجا مینویسم.
پس. نوشت: این خاطره از کتاب دیل کارنگی، کنفرانس کلاس سوم دبیرستان و آقای حسینی از جمله خاطراتی هست که مدام به یادم می آید و به آن فکر میکنم. دوست داشتم اینجا بنویسم که مکتوب هم بماند.
سادگی
این روزها هیچ چیزی به اندازه سادگی برایم آرامش به همراه ندارد. غذایی که میخورم، لباسی که میپوشم، وسایلی که میخرم، کتابی که میخوانم و